رادیو منا

آشتی با زمین

رادیو منا

آشتی با زمین

بازی گردشگری (به دعوت جغد بندری)

بازی گردشگری (به دعوت جغد بندری)

 

 

 

 یکی از جالب ترین و اسرار آمیز ترین مکانهایی که تا  به حال دیده ام تنگه بوچیر است. تنگه بوچیر در شمال دهستان بوچیر از توابع شهرستان پارسیان  استان هرمزگان واقع شده است.از بندر عباس تقریبا ۳۰۰ کیلومترکه به سمت غرب حرکت کنید  حدود ۶۰ کیلومتر مانده به شهرستان پارسیان(گاوبندی) به دهستان بوچیر می رسید. و باید از راهنمای محلی بخواهید شما را به تنگه های بوچیر برساند چرا که رفتن به آن مکان نیازبه همراهی دارد که به آن آشنایی کامل داشته باشد. همانطور که در تصاویر بالا می بینید تنگه بصورت شکافی در کوه است و برای ورود به آن باید به آب بزنید و از میان تنگه عبور کنید. منبع آب چشمه ایست که در انتهای تنگه قرار دارد و همچنین آب حاصل از باران .عمق آب در بعضی قسمت ها زیاد می شود و باید شنا کنید و در بعضی از گذرگاه ها باید از پله و طناب برای صعود استفاده کرد. این راه اسرار آمیز را باید رفت تا یکی از زیبا ترین جلوه های طبیعت را به چشم دید. متحیر می شوی و گاهی هم عصبانی٬ وقتی می بینی در جایی با این شکوه و زیبایی مردم یادگاری نوشته اند. من در راه رفت که کلا مبهوت و متحیر بودم اما در راه بازگشت تا جایی که دستم می رسید با آبی که از آن می گذشتیم همه ی دیوار نویسی ها را شستم.   

در انتهای تنگه به آبگیری می رسید که عمق آب شاید به ۵۰ متر برسد. آب تیره نشان از عمق زیاد آن دارد. اگر می خواهید از تمام افکار ناخوشایند و استرس و نگرانی ها و ترسهایتان رها شوید٬ پرش از ارتفاع را در آبگیر آخر تجربه کنید. وقتی از آن ارتفاع پریدید و در آب شسته شدید احساس نو شدن می کنید. انگار هرچه بوده شسته شده و شمایید با روحی تازه 

  

عکس ها توسط همنورد عزیز محمد رئیسی گرفته شده اند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

طبیعت گردی (EcoTourism)

طبیعت گردی (EcoTourism) 

 

 

  

دور بودن از هیاهوی سرسام آور شهر و ماندن در دل طبیعت هم برای خودش داستانی است. خوابیدن زیر آسمان بی سقف و پختن غذا با هیزمی که خودت به سختی جور کردی، شنیدن صداهایی که هرگز در خانه خودمان نخواهیم شنید. بوی طبیعت و همه ی چیزهای خوب و دلچسپی که بخاطرش راه درازی را پیموده ایم تا آرام گیریم. 

همه این لحظات خوش را باید پاس داشت. 

- پاس بداریم و کمترین زباله را تولید کنیم

- زباله هایمان را اگر تجزیه پذیرند چال کنید(البته اگر امکانش باشد) وگر نه با خود برگردانید.

- برای استفاده شخصی ظرف بیاورید تا از ظروف یکبار مصرف استفاده نکنید(هرچند ظروف یکبار مصرف گیاهی تجزیه پذیرند اما چه بهتر که کمتر زباله تولید کنیم)

- حتمن حتمن حتمن از خاموش شدن کامل آتش اطمینان داشته باشید.


جوری طبیعت گردی کنید که انگار نه انگار کسی آنجا بوده. 



تولد

به دنیا که می آیند درست مثل بچه گربه ها ملوس و دوست داشتنی اند. وسایلشان بوی خوبی می دهد و دوست داری آنقدر بغلشان کنی که بوی آنها را بگیری. اصلا توی اتاقشان که می روی بوی پاکی می بارد از همه چیز. خواهر های کوچکتر را می گویم. اگر یکی از آنها را داشته باشی حرفم را می فهمی. اول برایش مادری می کنی، دوست داری لباسهایش را خودت عوض کنی برایش شیر درست کنی و انگار جای عروسک های قبلی ات را یک عروسک واقعی گرفته باشد. کم کم که حرف زدن یاد گرفت شیرین تر هم می شود ولی خوب گاهی هم میزند دفتر مشقت را پاره می کند و کتابهایت را خط خطی اما زود یادت می رود وقتی با آن چشمهای سیاه براقش معصومانه نگاهت کرد. او هم تو را خیلی دوست دارد چون مثل مامان سخت گیر نیستی و یواشکی خرابکاری هایش را راست و ریست می کنی. تو بزرگتر می شوی و او هم . آنقدر زمان زود می گذرد که می بینی کم کم دارد هم قد و قواره ی تو می شود و چانه می زند که لباسهایت را بپوشد و کفشهایت را با کفی. چشم بهم نزدی رفیقت می شود و ساعت ها دور میز آشپزخانه با هم می نشینید چای می نوشید و گپ می زنید، تازه زبان مخصوص خودتان را هم دارید . یکی از مزایای خواهر کوچکتر داشتن این است که همیشه بروزی، از جدیدترین اتفاقات دور و بر و مد روز گرفته تا تکه کلام های هم سن و سالهایش برایت می گوید. همچنان که بزرگتر شد از او برای انتخاب رخت و لباست کمک می گیری و احتمالا خیلی وقتها تو را نقد می کند. جسارتش از تو بیشتر است و در خیلی از کارها پیشقدم می شود و تو از او اعتماد به نفس می گیری.

زود بزرگ می شود و تو دلت برای کودکی هایش تنگ .

انگار همین دیروز بود ،15 بهمن، پدر صبح زود بیدارمان کرد و گفت " مریم بدنیا آمد" . 

پرندگان مهاجر

پرندگان مهاجر 


اتاق کار من پنجره ای دارد که رو به پارکی زیبا باز می شود. پارک پر از درخت است. نمی دانم چند ساله اند اما هر سال جای امنی برای پرندگان مهاجری است که برای گذران زمستان به جنوب می آیند. یک جفت عقاب دریایی (عقاب دریایی پالاس) (نام علمیHaliaeetus leucoryphus) هر سال همین وقت سر و کله اش پیدا می شود. یکی از تفریحات من تماشای این جفت زیباست . کافی است یک دوربین دو چشمی نه چندان حرفه ای داشته باشی تا بتوانی به تماشای جزئیات زیبای این پرنده بنشینی. 

یکی دیگر از فایده های کاشت درختان در نزدیکی محل زندگیتان این است که طبیعت را به زندگی شما هدیه می کنند. درخت لانه هزاران موجودی می شود که ما حتی نمی شناسیم و تا کند و کاو نکنیم از وجودشان بی خبر خواهیم ماند. 

آخ که اگر شکارچیان پرندگان را با دوربین های دو چشمی اول خوب تماشا می کردند بعید می دانم دلشان می آمد ماشه را بکشند.  

پ.ن:عقاب دریایی (عقاب دریایی پالاس) (نام علمی: Haliaeetus leucoryphus) یک پرنده شکاری و مانند دیگر عقاب‌ها از تیرهٔ عقابیان است. این عقاب بزرگ قهوه‌ای در آسیای مرکزی، از دریای خزر تا دریای زرد و از قزاقستان و مغولستان تا هیمالیا, بنگلادش و شمال هند یافت می‌شود. این پرنده مهاجر گاه در خلیج فارس و شمال ایران نیز دیده می‌شود. منبع و منبع عکس : ویکی پدیا

کوه

  

همه چیز برای حرکت آماده بود. کیف ابزار ، لپ تاپ و صندلی های تاشو را برداشتیم و سوار ماشین شدیم ، هوا ابری بود اما نه از آن ابرهایی که انتظار باران ازشان داشته باشی ، از آن گذشته هوا هنوز گرم بود ولی ما دلخوش بودیم به اینکه محل ماموریت بالای کوه است و شاید در راه نم بارانی هم بزند . مسیر مار پیچ کوه را می رفتیم و هرچه می گذشت احساس می کردیم به ابرها نزدیک تر می شویم، حالا حتی 5 متر جلوتر را هم نمی دیدیم ، ما توی خود ابر بودیم. ابر ها از دور زیباتر و هیجان انگیز ترند ، انگار می توان بهشان دست زد ولی وقتی آنقدر نزدیکشان می شوی دیگر نمی بینیش و تنها مثل مه غلیظی جلوی دیدت را می گیرند. همچنان بالاتر می رویم تا اینکه کم کم هوا روشن و روشنتر می شود، از ابرها گذشته بودیم و حالا ابرهای پفکی و زیبا زیر پاهایمان بودند،حرکت نمی کردند، انگار بین کوه ها گیر کرده باشند. ما بین ابرها و خورشید بودیم که بالاخره به محل ماموریت رسیدیم. صندلی های تاشو را باز کردیم و لپ تاپ ها را روشن ، با وجود نور خورشید صفحه لپ تاپ را به سختی می شد دید. کابل دستگاه را به  لپ تاپ وصل کردیم اما هرچه تلاش می کردیم نمی توانستیم با دستگاه ارتباط بگیریم، خیلی عجیب بود برق دستگاه از طریق صفحه خورشیدی به باتری منتقل می شد و دستگاه را روشن نگه می داشت اما با این وجود باز هم ارتباط برقرار نشد که نشد. نرم افزار را از اول نصب کردیم و هرچه کلک بلد بودیم زدیم اما باز هم خبری نبود که نبود. کم کم باتری لپ تاپ ها داشت خالی می شد که تصمیم گرفتیم برای شارژ آن به ایستگاه محیط زیست برویم که کمی بالاتر بود. از قضا احسان یکی از دوستان خوبمان محیط بان آنجاست و گه گاهی که برای سرکشی دستگاه می آئیم به او هم سر می زنیم و اگر شانس بیاوریم و شیفت خودش باشد کلی برایمان از داستان های محیط بانان و اخبار خوب و بد حیات وحش می گوید. اینبار هم شانس با ماست و پذیرایمان می شود. برایمان چای دم می کند و بیسکوئیت ساقه طلایی و تخمه می آورد و باتری ها همچنان در حال شارژ شدن و ما مشغول صحبت، نمی دانم چقدر طول کشید تا دوباره راهی شدیم و اینبار تلاشمان نتیجه داد و اطلاعات را از دستگاه برداشتیم. انگار از قصد می خواست ما به احسان که یک هفته تنها در ایستگاه محیط بانی می کند سر بزنیم. دوباره وسایل را جمع کردیم و به سمت پایین روانه شدیم . از ابرها دیگر خبری نبود. ما بودیم و سرپایینی و آفتاب آخر تابستان. در راه از این می گفتیم که جالب است هر بار می آئیم شیفت احسان است و اینکه  چرا این بار دستگاه اینقدر وقتمان را گرفته بود. هربار نیم ساعته ماموریت تمام می شد و بر می گشتیم ،ساعت یک و نیم بعد از ظهر بود و هنوز خیلی پایین نیامده بودیم که دیدیمش. زیر آفتاب سوزان با کوله پشتی اش در حاشیه جاده پیاده به طرف پایین می رفت . ماشین را نگه داشتیم و سوارش کردیم.نباید بیشتر از نوزده سال سن داشته باشد. تازه 6 ماه از سربازیش گذشته بود و داشت به مرخصی آخر هفته می رفت. دیگر صبر نداشت که بر گردد برای همین پیاده راه افتاده بود و به پست ما خورد

 
.

بازیافت کنیم

دقت کردین مرتب کردن کشویی که توش پر از کابل باشه چقدر سخته؟  

 

 

 

رول های دستمال توالت به درد این جا می خورن   

و