بی بی و بایی( بازی وبلاگی شب یلدا)
پدربزرگ انسانی شوخ و دوست داشتنی بود .آلبومش پر از عکس های سفر است . او همیشه با جوانتر ها بود و همه دوستش داشتند. مادرم که دختر دوم (وسط) خانواده است میگوید هر تابستان مسافرت می رفتند و گوشه کنار ایران را دیده اند. در خانه پدربزرگ از پدرسالاری خبری نبود و هرچه بود عشق و محبت. مادر می گوید به محض اینکه به تهران می رسیدیم ما را می برد نمایش خیمه شبازی ...
و اما خاطره عکس بالا :
اینجا رامسر است ۱۸ شهریور سال 41. و دو دختر جوانی که ژست گرفته اند برای عکس خاله بزرگم و دوستش هستند. آنها می خواستند عکس دونفره بگیرند و به مادر و خاله ام میگویند که نباید توی عکس باشند . بچه ها خیلی توی ذوقشان خورده و پدربزرگ هم دلش به رحم می آید و با یک نقشه شوم آنها را یواشکی به پشت زمینه می برد تا توی عکس باشند . لبخند رضایت را در چهره پدربزرگ می بینید؟ و البته بماند که دختر ها بعد از چاپ عکس چقدر کفری شده بودند.
پدر بزرگ کلک خودش عکس تکی می گیره بعد عکس این دو تا رو خراب می کنه !!
نگران نباش . این دونفر به اندازه کافی عکس تکی دارن.
فوق العاده بووووود..
روز به روز ارزش عکسهای یادگاری بیشتر و بیشتر میشه . تا جاییکه شاهد جشنواره های مختلفی با موضوع عکسهای یادگاری خواهیم بود.
ممنونم.
به قول مادرم:همه چی قدیمیش خوبه
ایول بابابزرگت دمش گرم،فکر کنم تو اولین نفری بودی که تو بازی وبلاگی شرکت کردی،ممنون خیلی جالب بود.حالا باید منتظر دیگر دوستان بود.
آخه من اولین باره تو عمرم تو بازی وبلاگی شرکت می کنم...
(ندید بدید)
من دارم میگردم ببینم منا شبیه کدوم یکی از ایناس ، توی عکسای قدیمی همش دنبال این چیزام ، منا ممنون بخاطر انتشار این عکسها . من امکان انتشار عکس بایی و بی بی رو ندارم اما خاطره زیاد دارم. اما یه ایده دارم . کاش همه می گفتن بابایزرگ و مادربزرگشون رو چی صدا می زنن.
من
مامان بزرگ : مامابزرگی یا ماماجی
بابابزرگ هم :بابا بزرگی یا باباجی
بستگی به سن نوه ها داره
مرسی بهروز و مرسی منا بخاطر سرعت عمل !
مامان بزرگ مادری: ننه خالو
پدربزرگ مادری: باخالو
مامان بزرگ پدری: ننه بابا
پدربزرگ پدری: باگپ
ممنونم از این پیشنهاد جالب
عالی :)
ضمنا این کامنت بالا رو من گذاشتم ، مرتضا نیک از بندرعباس
کامنت بالایی نه... بالاتری ...
ماجرای عکسه خیلی جالب بود، اون موقع ها عکس گرفتن دردسرهای خودشو داشته، به خاطر همین عکس اهمیت بیشتری میدادن، با دقت سعی میکردن یه عکس خوب بندازن، اینجوری خاطرههای ماندگار ثبت میشدن
:)
ببخشید دیگه کیفیت اسکنر ما مثل اسکنر تو نیست( به قول استیو )
مرسی واقعا خوب بود خاطره رو دراماتیک تعریف کردین (:
بعد از نوشتن این خاطره کلی دلتنگ شدم و اشک ریختم .
پدر بزرگت معرکس خدایی حال کردم منم دوست ندارم دل هیج بچه ای بشکنه بازم مرسی من از این بازی خوشم میاد بیاین این کارو توی تقویمون ثبت کنیم و تکرار کنیم
ممنونم . فکر خوبیه :-)
چه عکسن خاشی اتنهادن...یاد خاطرات بی بی و مٌم خودم کفتم که شاگفت هر تابستٌن یه جا زندگی شاکه....
چه عکس. خاشی استه ... کیف مو کوک بود حسابی
.
.
.
.
.
.
رفیکو ما چطورن؟ جوجه شو گپ بودن؟ هنو شادیدی؟
خوبن. اتفاقن دوشو صداشو هوند جفتشو با هم امدی. یه دوربین دوچشمی هم امواردن که بهته ببینمشو.
جوجه ها رفتن. منتظر ورژن جدیدیم :-)
پدر بزرگتون چقدر با کلاس به نظر میرسن.راستی اونوقتا که کت و شلوار رو با کراوات میپوشیدن چقدر شیک تر بود.من آدم تازه به دوران رسیده ای نیستم ولی کت و شلوار و کراوات هردو از یه فرهنگ به ایران اومدن و مکمل همدیگرن. موندم چطور دومی نشونه اون فرهنگ هست و باید حذف بشه ولی اولی نه.حالا این که بریم کت و شلوار بپوشیم و یقه بلوز رو نبندیم و یه عرق گیر فرسوده(که یه زمانی سفید بوده ولی فعلا به رنگ خاکستری در اومده) هم زیرش بپوشیم که تو عکس (خصوصا پرسنلی)بد جوری سوت بلبلی بزنه یعنی خیلی بهتره؟به هر حال یاد همه پدر بزرگای مهربون گرامی باد.