تنهایی و تراکت های تبلیغاتی
تنهایی آدم ها با هم فرق می کند. بعضی ها تنهاییشان با شکوه است بعضی ها اجتناب ناپذیر و بعضی ها آنقدر رنج می کشند از این تنهایی که تا می خواهی بهشان نزدیک شوی قلاب می اندازند دورت که مبادا ترکشان کنی و از این رو جرات نمی کنی بهشان نزدیک شوی. حالا ربط تنهایی و تراکت های تبلیغاتی را برایتان می گویم. همیشه با تبلیغات چاپی بر روی کاغذ از آنرو که باعث هدر رفت انرژی و کاغذ و در نهایت درختان می شود مخالف بوده و هستم اما آن بابایی که شغلش پخش این تراکت هاست نه می داند انرژی چیست نه درخت برایش مهم است نه کاغذ چرا که غم نان و سیر کردن شکم خانواده اش را دارد و نمی توان بر او خورده گرفت و نمی گیرم و وقتی با نا امیدی کاغذ را به طرفم می گیرد همیشه با لبخند کاغذ را از دستش می گیرم و تشکر می کنم گویی لطفی بزرگ به من داشته ، تا احساس مفید بودن بکند و می دانم در روز شاید از هر 10 نفر 8 نفر کاغذ را یا نمی گیرند یا با بی میلی تمام و اکراه گرفته و چند متر آنطرف تر رهایش می کنند. دیروز مسیر خانه را با شتاب می پیمودم که با یکی از همین پخش کننده های تراکت دم یکی از بازارهای شلوغ شهرمان برخورد کردم و می دیدم نفر قبلی چطور جاخالی داد تا تراکت را نگیرد ، قیافه مرد خسته و کلافه بود و وقتی تراکت را با نا امیدی به طرفم گرفت مشتاقانه از او گرفتم و تشکر کردم و با همان سرعت همیشگی دور شدم. تقریبا 2 چهار راه را رد کرده بودم که شنیدم یکی با صدای ضعیف صدایم می کند. همان مرد تراکتی بود! با من چه کار داشت؟ اینهمه راه را برای چه پیموده بود ؟ سوالی داشت که برایم سخت بود و هنوز هم که یادم می آید دلم آزرده می شود از اینکه آدم ها تا چه اندازه با هم غریبه شده اند و تنها. سوال مرد بعد از پیمودن اینهمه راه این بود:
- مگر شما مرا می شناسید؟
Human loneliness differs from one to another, some people's loneliness is glorious and some other's is inevitable. And some people are that much alone that you are afraid to get close to, because they would chain you in their lives. You may ask what loneliness has to do with leaflets ?! I will tell you. I am the one who is always against paper advertisement, because lots of paper and energy would be wasted and at the end the trees! But the man whose job is to distribute the leaflets to people in the street doesn't know about these issues he doesn't care because he should care about his family and the money he would get with this job, and I give up in this case, so whenever I face one of them I get the leaflet and appreciate them and smile, I want to let them feel useful and I know hardly people even get the paper or they do it with reluctance. Yesterday as I was walking to home with my usual high speed I saw one of them I got the paper and appreciated and left, after passing 2 traffic light I felt someone is calling me, when I turned back I saw that man, he was tired of following me that fast and wanted to ask me something, his question was so heartbreaking and I could understand how much we, human beings are alone, he said:"did you know me?"
منم خیلی وقتا جاخالی می دم با این فکر که این کاغذ هم میشه یه زباله دیگه ...
می دونم.
من میگیرم یادمه موقع دانشجویی ازاین کاغذها برای تمرین وچرکنویس استفاده میکردم
الان دیگه جای خالی نمی مونه روشون همه جاش عکس و نوشته چاپ می کنن. اما اگه یه رو باشه که کار شما عالی است
چه خوب روایت رو نوشتی.چه شخصیت جالبی بوده اون آقا
ممنونم . جلوی ستاره شهر شاید بتونی ببینیش .
به نکته ظریفی اشاره کردی برا منم پیش اومده !
با سلام. با همه ی آنهایی که گفتید موافقم. فکر می کنم آنهایی که تراکت پخش می کنند باید جزو مظلوم ترین آدم ها باشند. من هم می کوشم آنچه را پخش می کنند بگیرم و جلوی چشمشان توی کیفم یا بعد از تا کردن در جیبم بگذارم. البته بعد نگاهی می کنم و آن را می خوانم. دست آخر اگر قرار است نگه می دارم و اگر به درد من نخورد، کیسه ی مخصوصی دارم که همه ی کاعذها و مقواها را در آن می ریزم. به هر حال از تبلیغات و تراکت ها دل خوشی ندارم و فکر می کنم این همه تبلیغات برای آن نیست که کار مردم راه بیافتد و درآمدی نصیب آنهایی بشود که تبلیغ می کنند. بلکه فقط می خواهند به هر قیمتی شده کار خودشان راه بیافتد و هیچ اهمیّتی برایشان ندارد که کار مردم درست بشود یا خیر.
با آرزوی کامیابی برای شما
سپاس از شما