رادیو منا

آشتی با زمین

رادیو منا

آشتی با زمین

خواب

فیلم خوابم میاد عطاران را دیده اید؟ اولین جملاتی که درباره علاقه اش به خواب بر زبان می آید انگار از دل من می گوید. من هم عاشق خوابم . هرچند اصلا آدمی افسرده و ناراضی از زندگی نیستم. اما علاقه ی شدیدی به خواب دارم مخصوصا خواب اول صبح. 

با این حال مدت هاست از آن محرومم و هر روز با صدای زنگ ساعت باید بیدار شوم و چقدر هم سخت. انگار نه انگار که سالهاست این رویه دارد تکرار می شود و مادامی که زنگ ساعت به هر دلیل از کار بیفتد خواب ماندن من هم قطعی خواهد بود و انگار بدن من اصلا ساعت درونی برای خودش ندارد. در یکی از کتابهای کریستن بوبن خوانده بودم که شخصیت داستان آدم ها را به دو دسته تقسیم کرده بود، دسته اول که سحر خیز هستند و حتی روزهای تعطیل صبح زود از خواب بیدارمی شوند که خودش هم مثل من از آن دسته از افراد می ترسید و دسته دوم که می توانند قرن ها در بستر بمانند. قطعا ما جزو دسته دوم هستیم (من و آدم داستان بوبن) . گه گاهی با خودم فکر می کنم آیا این خواب آلودگی صبحگاهی من بیماری است؟ باید درمانش کنم؟ اگر بیماری است آیا  دکترمتخصص خواب هم داریم؟ یا اینکه نه موهبتی است الهی و باید دوستش بدارم؟ گاهی می خواهم ریشه یابی اش کنم و همیشه یاد شناسنامه ام می افتم . من متولد نیمه دوم سال هستم و  پدر و مادر دلسوزم برای اینکه مبادا از تحصیل عقب بمانم شناسنامه ام را سی ام شهریور گرفته اند. همیشه آخر نتیجه گیری هایم این می شود که من یکسال تحصیلی کمتر خوابیده ام و برای همین هنوز کمبود خواب دارم و گاهی از این هم دورتر می روم  و علت را ساعتی که متولد شدم می دانم. من خوب نخوابیده بودم و دم سحر به دنیا آمدم برای  همین است که  کم خوابی با من عجین شده و به این راحتی از من جدا نمی شود. 

داستان خواب من خیلی طولانی است و فکر کنم مثل داستان های دندانی ام سریال شود. 

در اینجا خواهم نوشت . نمی دانم خواننده ای مانده  یا نه اما دست کم خودم می توانم گاهی بخوانمشان.

خوب بخوابید. 

پ.ن: راستی یادم رفت بگویم در هر سال یک روز معجزه الهی رخ می دهد، یک ساعت به زندگی ما ایرانی ها اضافه می شود. خیلی شگفت انگیز است. صبح سی و یکم شهریور ماهتان بخیر D: یک ساعت بیشتر خوابیدید

کفش (Shoes )

کفش هایم

پسرک پشت پیشخوان سبزی فروشی مشغول کندن برگهای پلاسیده ی  کاهویی بود که خواسته بودم. زیر چشمی  حواسش به کفشهایم بود. میوه فروشی شلوغ بود.  پسرک کارش را با دقت تمام کرد، وقتی خواست کاهو را در پاکت بگذارد گفت:" کفش اسکچرت رو چند گرفتی؟" انتظار همچین سوالی را نداشتم. در کسری از ثانیه به این فکر کردم که نه جواب پرتی بدهم که بفهمد و نه قیمتی بگویم که دلش بسوزد و فکر کند نمی تواند همچین کفشی بخرد، خلاصه  اولین چیزی که از دهانم بیرون آمد نصف قیمت کفش بود. پسرک پوزخندی زد و گفت:" گرون خریدی! درگهان  ... تومنه ! "

هرچند او  اصلا دلش برای من نسوخته بود ولی ناخودآگاه لبخندی بزرگ بر صورتهایمان نشست و کاهو را گرفتم و رفتم. 

پ.ن: درگهان نام شهری در جزیره قشم است که جزو مناطق آزاد تجاری است و اجناس با قیمت پایین عرضه می شوند.